سلام داداش
چند قرن است كه زخم متوالي دارند
از كوير آمده ها بغض سفالي دارند
...
زلف ها گرچه پر از خاك و لبش گرچه كبود
دوش مي آمد و رخساره بر افروخته بود
...
خوب داند كه به اين سينه چه ها مي گذرد
هر كه از كوچه معشوقه ما مي گذرد
...
زير بار غم شهرم جگرم مي سوزد
به خدا بال و پرم بال و پرم مي سوزد
...
مثل مرغي شده دل در قفسي از آتش
هر قدر اين ور و آن ور بپرم مي سوزد
...
بوي نارنج و حنا هاي نكوبيده بخير
كه در اين شهر پر از دود سرم مي سوزد
...
چاره اي نيست گلم قسمت من هم اينست
دل به هر سرو قدي مي سپرم مي سوزد
...
الغرض از غم دنيا گله اي نيست عزيز
گله اي هست اگر حوصله اي نيست عزيز
...
دلم غاطي كرده داداش
شرمنده يه خورده زيادي حرف دل زدم ...
....
تنهايي ، تريبون اندوه است
دلم ...
كاش كربلا ... كاش با هم ...